بهاره حجتی
نویسنده
باران یکبند میبارد و میکوبد به میلههای عمودی و زنگزده پشت پنجره. ردش شُره کرده از شیشههای کلاس و دورتادور قاب چوبی پنجره خیس و نمدار شده. «باران بالارُستاقی» باز دارد ناخن میجود. روی نیکمت پایه لق ته کلاس، تنها نشسته است و تکیه داده به دیوار گچی پشت سرش که جابهجا از بارانهای گاه و بیگاه تیل آباد، پوک شده و تبله کرده. خودکار بیک قرمزم را لای دفتر حضور و غیاب میگذارم. دفتر را میبندم و صدایم را بالا میبرم و میگویم: «بالارُستاقی! بیا پاتخته میخوام دیکته کلاسی بگم.» نمیخواهم فکر کند حالا که قرار است از این مدرسه برود با بقیه فرق دارد و سؤالی از او نمیپرسم. بچهها تکوتوک سرشان را برمیگردانند ته کلاس و به باران نگاه میکنند. اما باران تندوتند ناخن میجود و نگاهش مات مانده به نقشه ایران که به دیوار سمت چپ کلاس آویزان است. از جایم بلند میشوم. حتی قیژ کشدار پایه صندلیام، حواسش را سرجایش نمیآورد؛ همانطور نگاهش زل مانده به نقشه. سلانهسلانه میروم بالاسرش. کلاس ساکت است و فقط صدای پاشنه چکمههایم توی کلاس میپیچد. تق تق تق... برای چندمین بار با خودم قرار میگذارم که با حقوق سر برجم یک چکمه جیر کف آجدار بخرم و از شر این چکمههای عهد بوقی و عتیقه راحت بشوم. بچهها از جایشان جنب نمیخورند. صاف نشستهاند و بیشترشان زیرچشمی نگاهم میکنند. به ته کلاس میرسم و بغلدست نیمکت باران میایستم و من هم مثل خودش نگاه میکنم به نقشه. از اینجا که میبینم انگار نقشه کج شده روی دیوار. با انگشتانم چند تقه میزنم روی میز باران که حسابی با خودکار خطخطی شده. میگویم: «حواست کجاست بالارُستاقی؟ بدو بیا پاتخته...» باران، تندی نگاهش را از نقشه میگیرد و سرش را به طرفم برمیگرداند. مقنعه تترون سفیدش را که یکی دو تا لک قهوهای دارد، هولهولی عقب و جلو میکشد و موهایش درهم و برهم میزند از کنارههای مقنعه بیرون. «ببخشیدی» میگوید که فقط خودم میشنوم. از جلوی نیمکتش کنار میروم و راه را برایش باز میکنم. وقتی دارد میرود پاتخته، گالشهای خیسش، رد پاهای کوچکش را میاندازد بر کف موزاییکهای طوسی کلاس. تنها دانشآموز کلاسم نیست که گالش میپوشد. اما گالشهای سیاهش را که از چند جا رُفو شده؛ خوب میشناسم. گالشها را یکسال تمام، پای گندم، خواهر بزرگترش که پارسال شاگردم بود؛ دیده بودم. هر وقت هم پدرشان را دیدم؛ گالش پوشیده بود. مثل پارسال که آمده بود مدرسه تا کارنامه گندم را بگیرد؛ یا هر وقت که برای پرس و جوی درس و مشق باران میآمد. شنیده بودم کارگر معدن زغالسنگ تیلآباد است. معدن چند ماهی است شلوغ پلوغ شده. کارگرانش اعتصاب کردهاند و خبرش سوژه روز شبکههای ماهواره شده. نگاهم را از گالشهای سیاه باران برمیدارم و همانطور که به سمت میزم میآیم میگویم: «سه تا کلمه بنویس. یک کلمه حرف «ک» داشته باشه، یک کلمه حرف «چ» و یک کلمه حرف «ز»» دیروز، ساعت تفریحِ زنگ دوم بود که مدیر من و خانم کلانتری را صدا کرد و گفت چند دقیقهای به اتاقش برویم. وارد دفتر که شدیم، مدیر پشت میزش نشسته بود و همان اول خواست تا در را پشتسرمان ببندیم و بعد بلافاصله گفت: «لطفاً هر چه زودتر ارزشیابی باران بالارستاقی و گندم بالارستاقی رو رد کنین و به دفتردار بدین تا براشون کارنامه صادر کنیم.» خانم کلانتری ابروهایش را بالا برد و گفت: «چیزی شده؟ هنوز دوهفتهای مونده تا نیمسال اول.» مدیر چادر کلوکهاش را روی سرش جابهجا کرد و صدایش را پایین آورد و گفت: «مادرشون یه ساعت پیش اومده بود مدرسه تا پروندههای دختراشو بگیره و ببره. گفت میخوایم برگردیم روستای خودمون بالارستاق. گفتم «تا کارنامه نیمسال اول بچهها نباشه، مدرسه جدید ثبتنامشون نمیکنن و باید چند روزی صبر کنه.» اخمهایم رفت توی هم و پرسیدم: «این موقع سال چه وقت جابهجا شدنه؟ اونم برای باران که همیشه از درسهای کلاس عقبه. مادرشونو هیچوقت ندیده بودم که بیاد مدرسه! حتی پارسال، یکبارم برای پیگیری درس و مشق گندم نیومده بود. همینطور امسال برای باران. کاش اقل ِکم صدام میزدین تا با خودش حرف بزنم.» مدیر تکسرفهای کرد. خودش را با بخشنامههای روی میزش سرگرم کرد و انگار که به دانشآموزان مدرسهاش دستور میدهد؛ گفت: «رفتنشون به صلاح خودشونه. پیگیر نباشین.» باران کنار تخته ایستاده. به دور و بر تخته نگاه میکند و رو به من میگوید: «خانم گچ نیست. تموم شده.» پشت میزم مینشینم. از کشوی میزم جعبه گچ را بیرون میکشم و میگذارم روی میز و میگویم: «بیا بردار.» توی جعبه پر است از گچهای رنگی؛ زرد، صورتی، آبی، سبز. باران گچ زردی از توی جعبه بر میدارد و نگاهم میافتد به ناخنهایش که دورتادورش پوستپوست و زخم شدهاند. بعد پشت به من میکند و همکلاسیهایش و روی تخته مینویسد: «چکمه- زخم- کوچ» به دیوار سمت چپ کلاس نگاه میکنم. نقشه صاف است اما انگار دیوار کج است. عینکم را از توی کیفم برمیدارم و به چشمم میزنم. شاید خطای دید باشد.
فایزه مشایخی
خبرنگار
فیلم سینمایی «ماجرای نیمروز» را محمدحسین مهدویان سال ۱۳۹۵ ساخت و در سی و پنجمین دوره جشنواره فیلم فجر در بخشهای متعدد مورد توجه جدی داوران قرار گرفت و در نهایت برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره، سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه ملی و سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران شد. آنها که فیلم را دیدهاند با موسیقی این اثر حتماً آشنا هستند و میدانند فیلمی که قرار است روایتگر ترورهای سازمان مجاهدین خلق (گروهک منافقین) در سال ۱۳۶۰ و اتفاقات بعد از عزل ابوالحسن بنیصدر باشد در بطن و متن خود از ظرفیتهای بسیار خوبی استفاده کرده است.
موسیقی متن «ماجرای نیمروز» در هفدهمین جشن دنیای تصویر نامزد بهترین موسیقی متن فیلم هم شد و این اثر حالا در قالب آلبومی مستقل به آهنگسازی حبیب خزاییفر به بازار موسیقی عرضه شده است. این اثر همچنین نامزد جایزه بهترین موسیقی فیلم از هفدهمین جشن حافظ شد. آلبوم نوزده قطعه آهنگ بیکلام را شامل میشود و از نوازندگان این اثر میتوان به علی جعفریپویان، میثم مروستی، سهراب برهمندی، کریم قربانی، حسین میرزایی و ناصر رحیمی اشاره کرد. آلبوم موسیقی ماجرای نیمروز (ردخون)، شامل ۱۹ قطعه است که ۸ قطعه آن مربوط به فیلم سینمایی ماجرای نیمروز و ۱۱ قطعه از آن مربوط به فیلم سینمایی ماجرای نیمروز ۲(رد خون) میشود.
حبیب خزاییفر تاکنون برای فیلمهای سینمایی «ایستاده در غبار»، «لاتاری»، «مدیترانه»، «ترمینال غرب»، «درخت گردو» و فیلمهای مستند «جایی برای فرشتهها نیست» و «مهمانی خداحافظی» و سریالهای «آخرین روزهای زمستان»، «ممنوعه» و «شاهرگ» موسیقی ساخته است.
آلبوم: ماجرای نیمروز
موسیقی متن فیلم
آهنگساز: حبیب خزاییفر
ناشر: مرکز موسیقی حوزه هنری
یک سنجاق ایرانی روی سینه آنتیگونه
محسن بوالحسنی
خبرنگار
«آنتیگونه» همایون غنیزاده را باید یک آنتیگونه متفاوت به حساب آورد که با اجراهای دیگر از این نمایشنامه تفاوتهای بنیادینی دارد که مخاطب ایرانی را با خود به جایی میبرد که هیچ آنتیگونهای نبرده است. این همانکاری است که غنیزاده در نمایش کالیگولا به لحاظ طراحی حرکت و میزانسن پیش گرفت و میشود گفت این فرم، فرم مورد علاقه اوست که انگار به ویژگیهایی آن رسیده و میشود آن را فرم و سبک مورد علاقه غنیزاده دانست. در طراحی صحنه نیز از همان الگوی کالیگولا پیروی میکند اما با این تفاوت که در کالیگولا رنگ غالب سفید بود و اینجا سرخ. غنیزاده عاشق نشانهشناسی است و قراردادهای شخصی در نشانهشناسی برایش مهم است. نمایش با طنز شروع میشود و هیچ خبری از تراژدی نیست اما شما حس این فضای تراژیک را در سراسر کار درک میکنید؛ در واقع تراژدی-کمدی بستر اصلی خود را بر پایه گروتسک که قالبی مدرن و قرن بیستمی دارد بنا میکند وغنیزاده خیلی خوب ازاین فضاسازی استفاده میکند تا خود را به عنوان کارگردانی خلاق و جسور به رخ کارگردان همدوره خود بکشاند. غنیزاده دراماتولوژیست میداند با متن چه باید کرد و چطور آن را در برابر مخاطبی قرار داد که ممکن است با وجوهی از نمایشهایی مثل آنتیگونه غریبه باشد. کارگردان آنتیگونه بیتفاوت نیست و برای این رودررویی زبان مخصوص خود را پیدا کرده و تمام نوآوریهایی را که به سینه کار سنجاق میکند اول به بافت و فرم ایرانی مینشاند و بعد آن را به مخاطب تحویل میدهد تا کاری باسمهای از کار درنیاید. این نکته را باید از ظرافتهای کار غنیزادهای دانست که بسیاری میگویند کاش وارد سینما نمیشد و همان تئاتر را ادامه میداد و البته که این یک نظر شخصی است و او میتواند هر کاری کند و هر تجربهای را در پرونده کاریاش داشته باشد.
غنیزاده از صحنه بیشترین استفاده را میکند و مثلاً اجاق گاز وسیلهای است که از آن چند بار برای درست کردن نیمرو استفاده میشود یا جارو و جارو برقی کارآیی خود را در لحظاتی به نمایش میگذارند. ظرفها بارها درمیآید و روی میز ناهارخوری میرود. یا بالکنی که کارکردی دوگانه دارد و تختخوابی که مادر«هایمون» روی آن خوابیده هم کارآیی خاص خود و البته منطقیاش را در صحنه دارد. غنیزاده این نمایش را با گروهی از بازیگران استونی اجرا میکند و آتیلا پسیانی تنها بازیگر ایرانی این نمایش است. این اثر را میتوان در فیلیمو و نماآوا دید.
مریم سادات گوشه
خبرنگار
برای روزهای خانه نشینی در دوران کرونا بد نیست که سری به نمایشگاه آنلاین «کاغذ حاصلخیز» بزنید که شامل آثاری از هشت هنرمند است که از روز جمعه ۲۷ تیرماه در گالری باوان با رعایت پروتکل های بهداشتی به نمایش در میآید.
در این نمایشگاه آثار هشت نقاش جوان به نمایش درمیآید که وجه تشابه آنها استفاده از متریال کاغذ است. الهام پورخانی، ترلان تبار، هما حسینیان، مهدیه کواکبپناه، یاسمین مشاری، آدنا میرزاخانیان، نازگل نیری و شادی یثربی هنرمندان شرکت کننده در این نمایشگاه هستند که هر کدام برخورد متفاوتی با کاغذ در روند خلق آثار دارند. کاغذ در این آثار عنصری محوری است که میتوان از آن به عنوان بستری برای کنشگری بهره برد، در عین حال خود این عنصر واکنشهای متفاوتی بنا بر برخوردی که با آن میشود ارائه میدهد. آثار این هنرمندان را میتوان از ۲ دیدگاه نگاه کرد؛ هنرمندانی که کاغذ را به عنوان بستری برای نشان دادن کنش به آن انتخاب کردهاند و هنرمندانی که کاغذ را به مثابه عنصری در نظر گرفتهاند که خود در خلال برخورد هنرمند با آن واکنش نشان میدهد. در این نمایشگاه مخاطب کاغذ را به عنوان روایتگر هریک از آثار در مقابل خود میبیند. نمایشگاه «کاغذ حاصلخیز» از ۲۷ تیر تا ۷ شهریورماه در گالری باوان به نشانی خیابان مطهری، خیابان لارستان، خیابان عبده، پلاک ۷ برپاست. همچنین این نمایشگاه بهصورت مجازی روی وبسایت گالری باوان به نشانی https://bavangallery.com/ قابل مشاهده است.
هیولایی برخاسته از جاهطلبی دانشمندی جوان
مریم شهبازی
خبرنگار
هرچقدر هم دور از کتاب و کتابخوانی باشید بعید است نام نوشته مشهور «مری شلی» به گوشتان نخورده باشد. اثری که بیش از یک قرن از خلق آن میگذرد اما هنوز هم در زمره نوشتههای شاخص ادبیات گوتیک و از سویی مورد توجه سینماگران جهان است؛ آمیزهای هنرمندانه از مضمونی وحشتآور با ماجرایی عاشقانه. مری شلی، «فرانکنشتاین» را به پیشنهاد «لرد بایرون»، شاعر و سیاستمدار مشهور و از اثرگذارترین چهرههای دوره رمانتیسم انگلستان مینویسد.
این اثر ادبی اما بیش از همه شهرت خود را مدیون اقتباسهای متعدد سینمایی ست، اقتباسهایی که نهتنها در دنیای سینما موفق شدند بلکه در دنیای انیمیشن هم مورد توجه بوده و هستند.
فرانکنشتاین درباره دانشمند جوانی ست که رؤیایی هولناک در سر دارد، او به دنبال جان بخشیدن به مردگان است که بخشی از آن را برای بازگرداندن نامزد زیبای خود به زندگی دنبال میکند. بااینحال ویکتور، دانشمند داستان «مری شلی» آنقدر جاهطلب هست که حتی اگر پای معشوقهاش هم درمیان نبود این هدف را دنبال کند. نکته هراسانگیز این رمان را آنهایی که فرانکنشتاین را خواندهاند میدانند، حتی اگر پای تماشای یکی از اقتباسهای آنهم نشسته باشید باز فرقی ندارد و میدانید که ماجرا از چه قرار است.
اتاق یا بهتر است بگوییم سالن وهمانگیزی که محل کار ویکتور است همان جایی است که همه اتفاقات در آن رخ میدهد، جایی مملو از اجسادی که دانشمند این داستان در هر یک به دنبال قطع عضوی است، از یکی دست، دیگری سر و... که بعد از بارها شکست درنهایت موفق میشود، اما بهجای خلق دوباره یک انسان، هیولایی را به جهان هستی تقدیم میکند که موجب هراس همه اطرافیان و مردم شهرش میشود.
از اینجا به بعد ماجرا و اینکه ویکتور چطور تاوان گناه خود را پس میدهد بگذاریم برای وقتیکه سراغ مطالعه کتاب رفتید یا حتی به تماشای یکی از اقتباسهای آن نشستید. از ترجمههای این رمان میتوان به کار زنده یاد «محسن سلیمانی» اشاره کرد که با همراهی نشر قدیانی در اختیار علاقهمندان قرارگرفته است.
فرانکنشتاین
مری شلی
محسن سلیمانی
نشر قدیانی